با این که دنیا بار غم را مانده بر دوشم
در سر هوای بی قراری دارد آغوشم
در سر هوای بی قراری، با لبِ خاموش
می خواند هر شب نغمه ی آزادی در گوشم
مثل کبوتر های چاهی از رها بودن
گردیده آب و دانه ی دنیا فراموشم
پشت سرم یک مار زنگی پیش رو دریا
پارو زنان تا ساحلِ وصلِ تو می کوشم
یک روز می آیم ، نگو که دیر خواهد بود !!!
داروی دوری از لبِ سرخِ تو می نوشم .