-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیرماه سال 1393 01:35
جولا گکِ عشق هرچه نخ ریسته است در من نگهِ تو بیش از آن زیسته است اینقــدر که من گریستم از غمِ تو ابـرِ دو هـزار ساله نگریسته است!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیرماه سال 1393 01:32
هوس کرده بودی که باران بیاید که باران به روی خیابان بیاید که هی دانه دانه ز موی تو باران به رقصی حبابی به میدان بیاید چنان گرمِ این ساز و هنگامه باشی که غم از حسادت به گریان بیاید ولی، حال باران که آمد نبودی من اینجا نشستم زمستان بیاید مگر در زمستان بیایی و با تو غم و درد و غربت به پایان بیاید
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیرماه سال 1393 01:27
در نامهام گفتم که: «شادم»،«قانعم»،«خوبم» اما تو این را ذره ای باور نکن خوبم! از بس به یادت بر سرِ هر جاده خشکیدم پنداشتند این زاغ های ساده از چوبم زآندم که گفتی: « چشمهایت حبّه انگور اند! » بد مستها هر لحظه میسازند مشروبم! کابوسهایم چون تُرا دارند، شیرین اند مهمان که می آیی شب از چشمانِ مرطوبم دنیای را که گفته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیرماه سال 1393 01:22
وقتیکه کس چشمانِ پُر نم را نمیفهمد دیوانه باشدْ آدمی غم را نمیفهمد بر شانههایم بعد ازین سر مینهی، هُشدار این شانه فرقِ مار و مرهم را نمیفهمد من زخمِ ناسورِ زمینام، چشمِ تان روشن! ماری که زهر آگین بُود سم را نمیفهمد گفتم برای دردِ خود تنها بگریَم، لیک چشمیکه دریا میشود کم را نمیفهمد آدم شدم دردِ خودم را با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیرماه سال 1393 01:16
گرچه ده ویرانه گردیده ولی از خان پُر است از کبوتر های بیروزی سرِ ایوان پُر است بس کن ای نوحِ نبی کار از پریشانی گذشت عرشه و کابینِ کشتیِ تو از حیوان پُر است من پُرم از شعرِ غربت، من پُرم از شعرِ درد از شکایتنامه هایم دفتر و دیوان پُر است تازه میفهمیکه وقتی خانه را گُم میکنی شهرِ رؤیا هایت از پسکوچه و میدان پُر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیرماه سال 1393 01:12
من اگر نقاش بودم «ماه» را «نان» میکشیدم برکه را یک گوشهای از شهرِ ویران میکشیدم «درد» را چون عنکبوتی دورِ آدم در تنیدن «مرگ» را معتادِ لرزان بر خیابان میکشیدم جای آن لکاتهای که تن به نانی میفروشد کاردک را میگرفتم قوی گریان میکشیدم من که رویا های خود را بردهام با خود به گوری قبل از آن روزی که در گهواره دندان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 16:14
منکه عامی نیستم تا خویشتنداری کنم یا که مثلِ شیخِ جاهل مردمآزاری کنم بال در بالِ قناریهای عاشق بر زمین آمدم اینجا که بینِ خاکیان کاری کنم عشقِ ماه و یوزِ عاشق سر به رسوایی کشید بینِ شان باید همین شب خطبه را جاری کنم آی گلهای سرِ دیوار! همراهی کنید عشق را تا در میانِ کوچهها ساری کنم ماهِ روزه آمد و القصہ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 16:11
بردباری صید را بر حلقه در خواهد کشید آدمی همت کند از سنگ زر خواهد کشید پای در گِل بودن اینجا تازه آغازِ ره است ماه خود را از میانِ برکه بر خواهد کشید مرغِ ماهیخوارِ بسمل، اینقَدَر حسرت نخور ماهی بیطاقت از دریاچه سر خواهد کشید دوستان و دشمنانات گر یکی گردند، مرنج ریشه بر جانِ درخت آخر تبر خواهد کشید گرچه دو دیده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 16:06
مینشینم تا که سایه از کنارم بگذرد سایه چون برگِ چناری از غبارم بگذرد دستها را میگذارم روی شانه، تا کلاغ با خیالی راحت از پهلوی دارم بگذرد میکَـنم با ناخنِ حسرت خیالات را بهلب تا ز یاد آوردنِ خالات خمارم بگذرد چشمهایم را نمودم چشمه، ابرو را چو پُل تا ازین چشم انتظاری، روزگارم بگذرد در بهای «دوستت دارم!» صد آمو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 16:04
موج اگر با ماهیانِ مرده غمخواری نکرد کاش میدانست که با صیاد همکاری نکرد بی محلی میتواند هر دلی را بشکند ... هیچ پروای ترا معشوقِ بازاری نکرد یوسف از بختِ بد و مکرِ زلیخایی مرنج با عزیز خویش هم این زن وفاداری نکرد جویبارِ آبِ دیده از چه میریزی بهخاک!؟ ابر هم در بیقراری اینقَدَر زاری نکرد اینچنین که عشق دارد...
-
مسافر
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 02:03
تو هم قهری!؟ ... تو هم میری، مسافر!؟ تو هم از دیدنم سیری مسافر !؟ برو هر جایی می خواهی، که هر گز تو در قلبم نمی میری مسافر !!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 19:14
آغوش مرا به شهر تکثیر کنید هر چه که دلم شکسته تعمیر کنید دردی که کشیده ام نبینید، ولی غم های مرا به خنده تعبیر کنید. :: صد راه کشیده بین هر تنهایی دیوار و در و پنجره، در تنهایی هر جا که گذشته عنکبوت تنها آویخته شعار مرگ بر تنهایی ! :: باز آمده از هزار فرسنگی تو تا بوسه زند به پیکر سنگی تو بر دامن خود دو باغ گل آورده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 00:26
ای کاش که گریه ها سفر می کردند از خوردنِ خون من حذر می کردند یا کاش که واژه های من پر می داشت تا از دل من ترا خبر می کردند
-
صدای گریه
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 22:03
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بارانِ ترانه خوانِ گیتار به دوش آمد شبی از غروبِ چشمم به خروش من مثل دکانِ کاسه ی خالی فروش چک چک به صدای گریه می دادم گوش
-
تئاتر غم ها
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 21:49
بر روی بساطِ کهنه جان میدادم همواره به پای این و آن میدادم من بازیگر تئاتر غم ها بودم یک صحنه ی زنده را نشان میدادم ! «» «» «» با این که همیشه عاشق و درویشم راهی سفر های پر از تشویشم مانندِ مترسکی - اسیرِ زاغان - یک ذره به زندگی نمی اندیشم ! «» «» «» در گوشه ی دل غمِ تو انباشته ام از زندگی غم های تو برداشته ام در گور...
-
چار تایی ها
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 21:32
من رازِ نگفته ام، مرا گوش بگیر اندوهِ گذشته را فراموش بگیر بی لانه ترین عقابِ پر سوخته ام ای کوه شبانه ام در آغوش بگیر ! «» «» «» دو گیسو جنگلِ انبوهِ ساری دو جنگل، جنگلی چون رودِ جاری دو لب، آتش؛ چه آتش، آتشِ سرد انارستانِ سرخِ قندهاری!
-
چار تایی ها
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 21:25
وقتی که قدِ درخت خم می گردد پائیز دچارِ درد و غم می گردد پرونده ی برگ ها که افتد به زمین یک ثانیه عمرِ سایه کم می گردد ! «» «» «» همواره معّطل اند ، دیدارش را رفتارِ کج و وریبِ چون مارَش را از وقتی قطار شهر معتاد شده یک لحظه رها نکرده سیگارش را !!
-
آن روز ها
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 21:22
آن روز ها ... دروازه ی کوچه را که وا می کردم پائیزِ گرسنه را صدا می کردم چند ثانیه گرم می نشستم با او غم های گذشته را رها می کردم
-
چار تایی ها
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 21:19
وقتی که مرا شبیه من ساخته اند یک چیز قشنگ در من انداخته اند آن چیزِ قشنگ را اهالی زمین، تا حال مشخص شده، نشناخته اند «» «» «» دروازه ی عشق را که تک تک بزنم خود را به لباسِ یک مترسک بزنم تو در بگشایی و من قایمَکی بر باغچه ای موی تو میخک بزنم «» «» «» کابوسِ گذشته را به حال آوردم یک پشته علامتِ سوال آوردم رفتم که حریفِ...
-
غزل
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 21:12
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 کاشکی یوسف نبودم، کاش چاهی داشتم یا اگر زندانی ات بودم، گناهی داشتم ! من سر دیوانه را هرگز نمی سودم به سنگ گر که ای صخره به جز تو تکیه گاهی داشتم جامه ی عمرِ جوانم را برادر پاره کرد کاش غیر از پیرهن، پشت و پناهی داشتم آه ! ای دشتِ سترون، آه ! ای...
-
من پر از آیه های پایانم
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 21:09
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مثل برگی در آخر پائیز، می نشینم که تا لگد بخورم تو نیایی و در خیابانی، سوگواری کنم، حسد بخورم من پُر از آیه های پایانم، در تنم موریانه می جنبد وقتی احوالِ من چنین باشد، شک ندارم که دستِ رد بخورم از تو پنهان نمی کنم روزی، آمدم تا به آب تن بدهم...
-
فاریابِ شهید
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 21:05
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA به فاریابِ شهید : دلم گرفته ازین عید و عید ابراهیم به جان من تبر از نو کشید ابراهیم به جان تو که تنم پاره پاره شده و جوی خون ز تن من چکید ابراهیم اگر خدا تن من را برای لذت داد بگوی که، تنم از من چه دید ابراهیم؟ به سوگواری و اندوه تا که زاده شدم کسی به خنده لبم را ندید...
-
خوابِ حسرت.
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 20:55
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 در مسیر ثانیه های سیّالی که مرا با خودشان تا به این جای زمان گذرانیده اند، هیچ گاهی بی تابِ گذشتن نبودم؛ چونانکه درین روز های چند . || زندگی آب روانی ست، در اندیشه ی خاک هیجان آور و ذاتن گذرا می نشیند گاهی، بر مزاقِ عطش آلوده ی یک مزرعه خوش ....
-
داروی دوری
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 20:51
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 با این که دنیا بار غم را مانده بر دوشم در سر هوای بی قراری دارد آغوشم در سر هوای بی قراری، با لبِ خاموش می خواند هر شب نغمه ی آزادی در گوشم مثل کبوتر های چاهی از رها بودن گردیده آب و دانه ی دنیا فراموشم پشت سرم یک مار زنگی پیش رو دریا پارو زنان...
-
جغدِ پریشان
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 20:46
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سحر ؛ جنازه ی شب های رفته را به من میداد و سوسک های جوان به سفره های گرسنه اشاره میکردند سکوت بود و صدای دقیقه می آمد جهان ، به هرزه گیاهِ نچیده میمانست و من ؛ - غریب تر از یک غروبِ نامیمون - به مهمانی کابوس های زُبده می رفتم ! «» «» «» آلوده کن...
-
من و غربت
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 02:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 عاقبت این جاده با غربت تفاهم میکند دامنم بگرفته و محتاج مردم میکند اندک اندک ناصبوری های من قد میکشد ریشه های تب گرفته یادِ گندم میکند روز ها این دل به مانند سگ دیوانه یی با غمت بیراه رفته ، خانه را گم میکند رفته رفته مردم چشمم ملامت میشود گریه...