وقتی که مرا شبیه من ساخته اند
یک چیز قشنگ در من انداخته اند
آن چیزِ قشنگ را اهالی زمین،
تا حال مشخص شده، نشناخته اند
«» «» «»
دروازه ی عشق را که تک تک بزنم
خود را به لباسِ یک مترسک بزنم
تو در بگشایی و من قایمَکی
بر باغچه ای موی تو میخک بزنم
«» «» «»
کابوسِ گذشته را به حال آوردم
یک پشته علامتِ سوال آوردم
رفتم که حریفِ عشق باشم، اما
در بی هنریی خود مدال آوردم