من اگر نقاش بودم «ماه» را «نان» میکشیدم
برکه را یک گوشهای از شهرِ ویران میکشیدم
«درد» را چون عنکبوتی دورِ آدم در تنیدن
«مرگ» را معتادِ لرزان بر خیابان میکشیدم
جای آن لکاتهای که تن به نانی میفروشد
کاردک را میگرفتم قوی گریان میکشیدم
من که رویا های خود را بردهام با خود به گوری
قبل از آن روزی که در گهواره دندان میکشیدم
کاش میشد تا به غیر از واژه را سوهان کشیدن
روی این ابیاتِ واهی خطِ بطلان میکشیدم