آسیمه سر

آسیمه سر

شعرها و یادداشت هاے نعمت الله پژمان
آسیمه سر

آسیمه سر

شعرها و یادداشت هاے نعمت الله پژمان

وقتی‌که کس چشمانِ پُر نم را نمی‌فهمد
دیوانه باشدْ آدمی غم را نمی‌فهمد


 
بر شانه‌هایم بعد ازین سر می‌نهی، هُشدار
این شانه فرقِ مار و مرهم را نمی‌فهمد



 من زخمِ ناسورِ زمین‌ام، چشمِ تان روشن!
ماری که زهر آگین بُود سم را نمی‌فهمد



 گفتم برای دردِ خود تنها بگریَم، لیک
چشمی‌که دریا می‌شود کم را نمی‌فهمد



 آدم شدم دردِ خودم را با خدا گفتم
دیدم خدا هم دردِ آدم را نمی‌فهمد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد