عاقبت این جاده با غربت تفاهم میکند
دامنم بگرفته و محتاج مردم میکند
اندک اندک ناصبوری های من قد میکشد
ریشه های تب گرفته یادِ گندم میکند
روز ها این دل به مانند سگ دیوانه یی
با غمت بیراه رفته ، خانه را گم میکند
رفته رفته مردم چشمم ملامت میشود
گریه کرده ، مثل دریایی تلاطم میکند
بعدِ اشک و بعدِ آهم نوبت غم میشود
غصه ها بر سینه ام میلِ تهاجم میکند
لب به لب میگردد از اندوه تو اندیشه ام
لب به لب تا مینهم غمها تراکم میکند
میگذارم سر به صحرای سکوتت بعد ازین
با منِ سرگشته غربت هم تصادم میکند