در مسیر ثانیه های سیّالی که مرا با خودشان تا به این جای زمان
گذرانیده اند، هیچ گاهی بی تابِ گذشتن نبودم؛ چونانکه درین روز های چند.
||
زندگی آب روانی ست، در اندیشه ی خاک
هیجان آور و ذاتن گذرا
می نشیند گاهی،
بر مزاقِ عطش آلوده ی یک مزرعه خوش.
طعمِ تلخی دارد
گاه که دانه ی بی صبری را
بر لبِ تشنه - کویرِ دلتنگ
رفته ای می کارد !!
؛
خوابِ حسرت دیدم!
خوابِ پوچی
خوابِ بی مقداری
خوابِ دیوانگی و درد سر و در به دری !
آرزو کردم کاش
مشتی شبنم بودم
تا از افتادنِ رویای محالم بر خاک
دانه ی می لرزید!