هوس کرده بودی که باران بیاید
که باران به روی خیابان بیاید
که هی دانه دانه ز موی تو باران
به رقصی حبابی به میدان بیاید
چنان گرمِ این ساز و هنگامه باشی
که غم از حسادت به گریان بیاید
ولی، حال باران که آمد نبودی
من اینجا نشستم زمستان بیاید
مگر در زمستان بیایی و با تو
غم و درد و غربت به پایان بیاید